فیک[تکراره یح اشتباهع بزرگ...]
[Part⁶]
ادمین ویو
سوآ میخواست جواب جیمین رو بده که یه مرد وارد دفتر جیمین شد....که وقتی سوآ بیشتر دقت کرد فهمید...........اون همون مردی بود که اون شب داشت بخاطر پول با باباش دعوا میگرفت....تعجب کرده بود وبه این فک میکرد که اون مرد تو دفتر جیمین چیکار میکنه؟.....
جیمین:سوآ بر بیرون
سوآ:.......
سوآ ویو
بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شدم و چشای اون مدد رو من بود همش تا وقتی که از اتاق اومدم بیرون یعنی کی بود؟اونجا چیکار میکرد؟دم در وایسادم که یهو اون مرد به جیمین گفت پسرم...خیلی تعجب کردم یعنی بااش بود؟ خب راستش من باباشو قبلاندیدم برا همین نتونستم تشخیصش بدم.......داشتم همینطوری به حرفشون گوش میکردم که یهو باباش گفت..
ب جیمین:اون دختره کی بود؟
جیمین:منشی جدیدمه
ب جیمین:اها...خب فک کنم میدونی برا چی اینجام جیمین
جیمین:...آره میدونم ولی من نمیخوام ازدواج کنم
ب جیمین:فک نمیکنم دیگ نیاز به صحبت دوباره باشه؟مگه چندشب پیش باهم حرف نزدیم؟
جیمین:...آه باشه پدر
ب جیمین:خب این منشیت دوست پسر داره؟
جیمین:ها؟...نمیدونم*تعجب
ب جیمین:به هرحال از دستش نده
جیمین:چی؟ولی من ازش متنفرم
ب جیمین:به هرحال حرفمو که شنیدی
جیمین:........
ب جیمین:...*درو باز میکنه که بره(سوآ وقتط فهمید پدر جیمین داره از دفتر جیمین میاد بیرون از پیش در رفت)
جیمین ویو
بابام از اتاق رفت بیرون ومنم داشتم فک میکردم که چیکار باید کنم.....بعد سوآ دیگ با کسی وارد رابطه نشدم..از اون شب دیگ از دخترا زیاد خوشم نمیاد وبهشون نزدیک نمیشم...ولی اگه اون عکسا دروغ باشه چی؟...یعنی قضیه اون عکسا چی بوده؟اون پسر تو عکس و.........
[شرط ها:۱۷لایک و۱۵کامنت و۲فالوور]
_____________________________________________
لایک؟
ادمین ویو
سوآ میخواست جواب جیمین رو بده که یه مرد وارد دفتر جیمین شد....که وقتی سوآ بیشتر دقت کرد فهمید...........اون همون مردی بود که اون شب داشت بخاطر پول با باباش دعوا میگرفت....تعجب کرده بود وبه این فک میکرد که اون مرد تو دفتر جیمین چیکار میکنه؟.....
جیمین:سوآ بر بیرون
سوآ:.......
سوآ ویو
بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شدم و چشای اون مدد رو من بود همش تا وقتی که از اتاق اومدم بیرون یعنی کی بود؟اونجا چیکار میکرد؟دم در وایسادم که یهو اون مرد به جیمین گفت پسرم...خیلی تعجب کردم یعنی بااش بود؟ خب راستش من باباشو قبلاندیدم برا همین نتونستم تشخیصش بدم.......داشتم همینطوری به حرفشون گوش میکردم که یهو باباش گفت..
ب جیمین:اون دختره کی بود؟
جیمین:منشی جدیدمه
ب جیمین:اها...خب فک کنم میدونی برا چی اینجام جیمین
جیمین:...آره میدونم ولی من نمیخوام ازدواج کنم
ب جیمین:فک نمیکنم دیگ نیاز به صحبت دوباره باشه؟مگه چندشب پیش باهم حرف نزدیم؟
جیمین:...آه باشه پدر
ب جیمین:خب این منشیت دوست پسر داره؟
جیمین:ها؟...نمیدونم*تعجب
ب جیمین:به هرحال از دستش نده
جیمین:چی؟ولی من ازش متنفرم
ب جیمین:به هرحال حرفمو که شنیدی
جیمین:........
ب جیمین:...*درو باز میکنه که بره(سوآ وقتط فهمید پدر جیمین داره از دفتر جیمین میاد بیرون از پیش در رفت)
جیمین ویو
بابام از اتاق رفت بیرون ومنم داشتم فک میکردم که چیکار باید کنم.....بعد سوآ دیگ با کسی وارد رابطه نشدم..از اون شب دیگ از دخترا زیاد خوشم نمیاد وبهشون نزدیک نمیشم...ولی اگه اون عکسا دروغ باشه چی؟...یعنی قضیه اون عکسا چی بوده؟اون پسر تو عکس و.........
[شرط ها:۱۷لایک و۱۵کامنت و۲فالوور]
_____________________________________________
لایک؟
۱۲.۴k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.